فهرست مطالب
هوش هیجانی(Emotional intelligence) که به آن EQ و EI هم گفته میشود، در واقع توانایی درک و مدیریت احساسات خود و دیگران است. افرادی که از هوش هیجانی بالایی برخوردارند میدانند که چه احساسی دارند، احساساتشان به چه معناست و این احساسات چگونه میتواند روی افراد دیگر تأثیر بگذارد. بگذارید همین ابتدای مقاله این مفهوم را از زبان دنیل گلمن(کسی که هوش هیجانی را با او میشناسیم)، بشنویم. در سال 1998، دنیل گلمن از اهمیت هوش هیجانی در کسب و کار گفت:
کارآمدترین رهبران کسب و کار همه در یک ویژگی کلیدی مشابه هستند، همه آنها درجه بالایی از آنچه را که تحت عنوان هوش هیجانی شناخته میشود دارند. این بدان معنا نیست که هوش شناختی و مهارتهای فنی، غیرضروری هستند. آنها هم مهم هستند، اما … آنها نیازهای سطح پایین پستهای اجرایی هستند. تحقیقات من، همراه با سایر مطالعات اخیر، به وضوح نشان میدهد که هوش هیجانی شرط رهبری است. بدون داشتن هوش هیجانی، شخص شاید بهترین آموزشها بگذراند، ذهنی نافذ، تحلیلی و ایدههای هوشمندانه بی پایان داشته باشد، اما هنوز رهبر بزرگی نخواهد بود.
داشتن هوش هیجانی برای موفقیت ضروری است. به نظر شما چه کسی احتمال موفقیت بیشتری دارد؟ فردی که وقتی تحت فشار است، مدام فریاد میزند، یا فردی که خونسردی خود را حفظ میکند و با آرامش شرایط را ارزیابی میکند؟
هوش شناختی: این مفهوم توسط روانشناسانی مانند آلفرد بینت(Alfred Binet) تدوین و بعداً توسط ویلیام استرن(William Stern) مفهوم سازی شد و شامل کیفیتهایی مانند مهارتهای تحلیلی، استدلال منطقی، توانایی در استفاده مجدد از چند چیز و توانایی ذخیره و بازیابی اطلاعات است. آزمونهای هوش شناختی این را از طریق سؤالات مختلف مربوط به درک مطلب، تفسیر دادهها، استدلال منطقی، توانایی کلامی، استدلال فضایی، طبقه بندی، تشبیهات و تشخیص الگو بررسی میکنند.
هوش هیجانی: این مفهوم شامل برخی از شایستگیهای کلیدی است که خود دارای زیرعنوانهای دیگری نیز هستند. هوش هیجانی شامل مؤلفههایی مانند خودآگاهی شامل آگاهی عاطفی، ارزیابی شخصی و اعتماد به نفس؛ خودتنظیمی که شامل کنترل بر خود، قابلیت اعتماد، وظیفه شناسی، سازگاری و نوآوری است. خودانگیختگی که شامل انگیزه، تعهد، ابتکار و خوش بینی است. آگاهی اجتماعی که شامل همدلی، جهت گیری خدمات، توسعه دیگران، استفاده از تنوع و آگاهی سیاسی است؛ و مهارتهای اجتماعی که شامل نفوذ، ارتباطات، رهبری، مدیریت تغییر، مدیریت تعارض و همکاری است.
اصطلاح هوش هیجانی به صورتی که اکنون میدانیم تا حدود سال 1990 در زبان عامیانه وجود نداشت. علیرغم اینکه هوش هیجانی اصطلاح نسبتاً جدیدی است، از آن زمان تا کنون علاقه به این مفهوم بسیار زیاد شده است. از اوایل دهه 1930، روانشناس ادوارد ثورندایک(Edward Thorndike) مفهوم «هوش اجتماعی» را بهعنوان توانایی کنار آمدن با دیگران توصیف کرد. در طی دهه 1940، روانشناس دیوید وکسلر(David Wechsler) پیشنهاد کرد که مؤلفههای مختلف مؤثر هوش میتوانند نقش مهمی در موفقیت افراد در زندگی داشته باشند.
دهه 1950 شاهد ظهور مکتب فکری معروف به روانشناسی اومانیستی بود و متفکرانی مانند آبراهام مازلو(Abraham Maslow) توجه بیشتری را روی روشهای مختلفی متمرکز کردند که مردم بتوانند با آنها توانایی عاطفی خود را بسازند. مفهوم مهم دیگری که در توسعه هوش هیجانی پدیدار شد، مفهوم هوشهای چندگانه بود. این مفهوم در اواسط دهه 1970 توسط هوارد گاردنر(Howard Gardner) مطرح شد و این ایده را ارائه داد كه هوش، فراتر از یك توانایی عمومی است.
تنها در سال 1985 بود که اصطلاح «هوش هیجانی» برای اولین بار در یک رساله دکتری توسط وین پین(Wayne Payne) استفاده شد. در سال 1987، مقالهای که در Mensa Magazine منتشر شد و در آن کیت بیسلی(Keith Beasley) از اصطلاح هوش هیجانی استفاده کرد. در سال 1990، روانشناسان پیتر سالووی(Peter Salovey) و جان مایر(John Mayer) مقاله برجسته خود، هوش هیجانی را در مجله تخیل، شناخت و شخصیت منتشر کردند. آنها هوش هیجانی را بهعنوان توانایی نظارت بر احساسات و عواطف خود و دیگران، تفاوت قائل شدن بین آنها و استفاده از این اطلاعات برای هدایت تفکر و اعمال خود تعریف کردند.
در سال 1995، مفهوم هوش هیجانی پس از انتشار کتاب دنیل گلمن(Daniel Goleman) با عنوان «هوش هیجانی چرا میتواند بیش از هوش شناختی مهم باشد»، رایج شد. موضوع هوش هیجانی از همان زمان همچنان مورد توجه عمومی قرار گرفته است و در زمینههای خارج از روانشناسی از جمله آموزش و کسب و کار دارای اهمیت شده است.
5 مؤلفه هوش هیجانی
دنیل گولمن، روانشناس آمریکایی که به گسترش هوش هیجانی کمک کرد، میگوید هوش هیجانی پنج مؤلفه اصلی دارد:
هرچه بیشتر، هر یک از این زمینهها را مدیریت کنید، هوش هیجانی شما بالاتر میرود؛ بنابراین، بیایید با جزئیات بیشتری به هر مؤلفه نگاه کنیم و بررسی کنیم که چگونه میتوان هر کدام از آنها را بهبود داد.
اگر از خود، آگاهی داشته باشید، همیشه احساس خود را میدانید و متوجه هستید که چگونه احساسات و اعمال شما میتواند بر افراد اطراف شما تأثیر بگذارد. خودآگاهی داشتن به معنای داشتن تصویری روشن از نقاط قوت و ضعف خود است و این به معنای داشتن رفتاری فروتنانه است.
افرادی که خود را بهطور مؤثر کنترل میکنند، به ندرت به دیگران حمله میکنند، تصمیمات عجولانه یا احساسی میگیرند، نسبت به مردم باورهای کلیشهای دارند یا ارزشهای آنها را به خطر میاندازند. بهطور کلی خودتنظیمی، تلاش در جهت حفظ کنترل است. به گفته گلمن، این مؤلفه از هوش هیجانی، انعطاف پذیری و تعهد یک فرد نسبت به مسئولیت پذیری شخصی را نیز شامل میشود.
درجهای که فرد قادر به ایجاد انگیزه در خود و دستیابی به اهداف خود است. کسانی که انگیزه دارند، مبتنی بر موفقیت، متعهد، خوش بین و دارای ابتکار عمل هستند. افراد خود انگیخته بهطور مداوم در جهت اهداف خود فعالیت میکنند و استانداردهای فوق العاده بالایی برای کیفیت کار خود دارند.
برای افراد، داشتن همدلی برای یک زندگی موفق بسیار مهم است. افراد با همدلی این توانایی را دارند که خود را در موقعیت فرد دیگری قرار دهند. آنها به پیشرفت اطرافیان خود کمک میکنند، آنها افرادی را که رفتار ناعادلانه دارند را به چالش میکشند، بازخورد سازنده میدهند و به کسانی که به آنها نیاز دارند گوش میدهند. اگر میخواهید احترام و وفاداری اطرافیان خود را به دست آورید، پس با همدلی نشان دهید که به آنها اهمیت میدهید.
افرادی که در عنصر مهارتهای اجتماعی به خوبی عمل میکنند، ارتباط برقرار کنندههای خوبی هستند. آنها به همان اندازه که از شنیدن خبرهای خوب، لذت میبرند، برای شنیدن خبرهای بد هم آمادگی دارند. افرادی که مهارتهای اجتماعی خوبی دارند حتی در مدیریت تغییرات و حل تعارضات زندگی به صورت دیپلماتیک تبحر دارند. آنها به ندرت از گذاشتن کارها به حال خود راضی هستند، اما آرام نمینشینند و دیگران را وادار به انجام کار میکنند: آنها با رفتار خود الگو میشوند.
این که بدانید هوش هیجانی چیست و چگونه میتوان آن را تقویت کرد، مطمئناً به شما در همه جوانب زندگی و حتی حوزه کسب و کار کمک خواهد کرد. بهعنوان مثال استخدام کنندگان شغل به دنبال افرادی میگردند که از قبل مهارتهای هوش هیجانی را در خود تقویت کرده باشند. افراد با هوش هیجانی بالا به دلیل برخورداری از انعطاف پذیری و انطباق پذیری با تغییر، قادرند در تیم جدیدی ادغام شده و با افراد جدید روانتر کار کنند.
هوش قطعاً هنوز یک دارایی مورد نظر و مورد پسند است، اما اگر شخصی از هوش هیجانی و عاطفی برخوردار نباشد و بهطور مؤثر از آن استفاده نکند، ممکن است دیگر چندان مهم نباشد که یک فرد چقدر تجربه یا اعتبار دارد. اگر در یک شرکت مشغول کار هستید یا خودتان استخدام میکنید، بدانید که این اصول هنوز هم اعمال میشود.
اگر هوش هیجانی استثنایی را از خود نشان دهید، احتمالاً شغل مورد نظر را به دست میآورید. با استفاده از هوش هیجانی، استخدام کنندگان شغل میتوانند تصمیمات بهتر و آگاهانهتری در مورد متقاضیان شغل اتخاذ کنند. حتی شما بهعنوان صاحب کسب و کار هم نمیخواهید افراد صرفاً برای کسب و کار شما کار کنند. فقط بهترین و درخشانترین آنها در شرکت خواهند بود اگر بتوانید به خوبی آنها را بشناسید.
احساسات بیش از آنچه که مردم به آن اهمیت میدهند، مهم است. چگونگی احساس، درک و واکنش ما و سایر افراد نسبت به این احساسات، بسیاری از نتایج زندگی ما را تعیین میکند، خصوصاً در مورد کسب و کار.
هوش هیجانی ممکن است تنها راه موفقیت نباشد، اما قطعاً به شانس شما کمک میکند. دقیقاً مانند اینکه بهتر است پلی بسازید تا اینکه آن را خراب کنید. هوش هیجانی به شما کمک میکند تا در دنیای پیچیده کسب و کار، هدایت گری کنید.
طبق مقاله هاب اسپات، یک کارمند دارای هوش هیجانی مناسب، بهعنوان یکی از اعضای ارزشمند تیم تلقی میشود. آنها کنجکاو، خودآگاه، خود انگیخته و همدل هستند. مطالعات متعددی نشان دادهاند که همین افراد در موفقیت کمپینهای بازاریابی دیجیتال نقش اساسی خواهند داشت.
این نکته مهمی است که افراد دارای هوش هیجانی، درکی ذاتی از نحوه تفکر، احساس و واکنش انسان به موقعیتها، حوادث و پیامها دارند؛ بنابراین، در مورد بازاریابی در شبکههای اجتماعی، بازاریابی درونگرا، بازاریابی محتوا، کمپینهای خلاقانه و شبکه سازی، آنها تصمیم گیرندگان بسیار خوبی هستند. این همان چیزی است که بازاریابی دیجیتال آن را میخواهد، یعنی گفتگو با انسان، ارتباط برقرار کردن با مردم، تقویت روابط. ایجاد احساس، فکر و عمل در مشتریان.
اساتید دانشگاه پنسیلوانیا، کاترین میلکمن(Katherine Milkman) و جونا برگر(Jonah Berger)، یک مطالعه جذاب با عنوان پیوند بین محتوای وایرال و هوش هیجانی ایجاد کردند. این مطالعه نشان میدهد که چگونه نیتزان زیمرمن(Neetzan Zimmerman)، نویسنده سابق Gawker، توانست 30 میلیون بازدید صفحه در ماه به دست آورد آن هم از طریق فهمیدن احساساتی که ممکن است افراد با الهام از آنها، روی لینکها کلیک کنند.
حتی اگر هدف شما وایرال کردن محتوا نباشد، همه شما میتوانید با چند اشتراک دیگر، کمی علاقه بیشتر و کمی بیشتر روی داستانهایی که خلق میکنید، کار کنید. میلکمن و برگر در طی مطالعه خود شش عامل هوش هیجانی را که بر وایرال شدن یک کمپین محتوایی تأثیر میگذارد، بیان کردند.
جونا پرتی(Jonah Peretti)، بنیانگذار و مدیر عامل شرکت Buzzfeed، توضیح میدهد که همه بازاریابان و شرکتهای رسانهای اگر بخواهند بدانند چه چیزی در دوران دیجیتال کار میکند، باید از جنبه احساسی خود استفاده کنند. او گفت:
ما فکر کردیم که این یک بازی یا الگوریتم است، در حالی که واقعاً مربوط به انسان و آنچه که میخواهیم به اشتراک بگذاریم و ساختن چیزهایی که ارزش اشتراک گذاری دارند، مربوط است.
چگونه نیازها و اولویتهای مشتریان را میپذیریم؟ بله درست حدس زدید، از طریق هوش هیجانی. مشتریان شما نمیخواهند احساس کنند که با ماشینهای خودکار صحبت میکنند. آنها برای پاسخهای شخصی ارزش قائل هستند، پاسخهایی که با مهربانی، همدلی، خونگرمی و درک انسانی همراه شدهاند. مطالعه دانشگاه Yale با موضوع هوش هیجانی و تعامل اجتماعی نشان داد که بین توانایی مدیریت مؤثر احساسات و کیفیت تعاملات اجتماعی که افراد با هوش عاطفی از آن لذت میبرند، رابطه مثبت وجود دارد. ما در بازاریابی دیجیتال میتوانیم از این اطلاعات برای ایجاد ارتباط با مشتریان خود استفاده کنیم.
هوش هیجانی عبارت است از گوش دادن و قرار دادن نیازهای مشتریان در درجه اول. همیشه استفاده صحیح از آن میتواند به کسب و کار شما یک مزیت رقابتی بدهد که هرگز از رده خارج نشود. در حالی که دیگران بر روی فناوریهای جدید و نوآوریهای بهروز تمرکز دارند، شما بر آنچه بیشترین اهمیت را دارد، یعنی مشتریان خود متمرکز شوید.
13 نشانه هوش هیجانی بالا
هوش هیجانی در واقع همان چیزی که خودآگاهی و اجتماعی نامیده میشود، به معنای توانایی شناخت احساسات و تأثیر آنها در خود و دیگران است. این آگاهی با تأمل آغاز میشود. به عبارتی شما سؤالاتی مانند این را میپرسید:
تأمل در مورد سؤالاتی از این قبیل، بینشهای ارزشمندی را به شما میدهد که میتواند به نفع شما باشد.
مکث به سادگی یک لحظه ایستادن و فکر کردن قبل از صحبت یا عمل است، البته از نظر تئوری آسان است ولی از نظر عملی کار دشواری است. این میتواند شما را از لحظات شرم آور یا تعهدات خیلی سریع، نجات دهد؛ به عبارت دیگر، مکث به شما کمک میکند تا از تصمیم دائمی بر اساس احساسات موقتی، خودداری کنید.
شما بر احساساتی که در یک لحظه تجربه میکنید کنترل چندانی ندارید؛ اما میتوانید واکنش خود را در برابر آن احساسات کنترل کنید آن هم با تمرکز بر افکار خود؛ به عبارت دیگر شما نمیتوانید از فرود آمدن پرنده بر روی سر خود جلوگیری کنید، اما میتوانید از ساختن لانه جلوگیری کنید. با تلاش برای کنترل افکار خود، در برابر اینکه برده عواطف خود شوید، مقاومت میکنید و به خود اجازه میدهید به گونهای زندگی کنید که با اهداف و ارزشهای شما هماهنگ باشد.
هیچ کس از بازخورد منفی لذت نمیبرد؛ اما میدانید که انتقاد فرصتی برای یادگیری است، حتی اگر به بهترین شکل ارائه نشود و حتی وقتی بی اساس باشد، دریچهای برای راه یابی تفکر دیگران به ذهن شما، باز میکند. وقتی بازخورد منفی دریافت میکنید، احساسات خود را کنترل میکنید و از خود میپرسید: چگونه این انتقاد میتواند نسخه بهتری از من بسازد؟
اصالت به معنای به اشتراک گذاشتن همه چیز در مورد خودتان، برای همه، در همه زمانها نیست. این بدان معناست که منظور خود را بگویید، یعنی آنچه میگویید و بیش از هر چیز به ارزشها و اصول خود پایبند باشید. شما میدانید که همه از اشتراک افکار و احساسات شما قدردانی نخواهند کرد. جز آنهایی که به شما اهمیت میدهند.
توانایی نشان دادن همدلی که شامل درک افکار و احساسات دیگران است، به شما کمک میکند تا با دیگران ارتباط برقرار کنید. شما به جای قضاوت یا برچسب زدن به دیگران، سخت تلاش میکنید تا مسائل را از نگاه آنها ببینید. همدلی لزوماً به معنای موافقت با دیدگاه شخص دیگران نیست. در عوض، این تلاش برای درک کردن است که به شما امکان میدهد روابط عمیقتر و پیوستهتری ایجاد کنید.
همه انسانها خواهان تأیید و قدردانی هستند. وقتی دیگران را تحسین میکنید، این ولع را برآورده میکنید و اعتماد به نفس را در روند کار جلب میکنید.
این روند از زمانی شروع میشود که شما به خوبیهای دیگران بپردازید. سپس، با به اشتراک گذاشتن آنچه که بهطور ویژه قدردانی کردهاید، به آنها القا میکنید که بهترین نسخه از خودشان باشند.
بازخورد منفی پتانسیل زیادی برای صدمه زدن به احساسات دیگران دارد و میتواند حتی حرکت پرشتاب و مثبت دیگران را متوقف کند و آنها را نا امید کند. در عوض شما با درک این موضوع، انتقادات را بهعنوان بازخورد سازنده از نو تنظیم میکنید، بنابراین طرف مقابل آن را مفید میداند نه مضر.
قدرت و شجاعت لازم است تا بتوانید بگویید متأسفم؛ اما انجام این کار تواضع و فروتنی را نشان میدهد، کیفیتی که طبیعتاً دیگران را به سمت شما میکشاند. هوش هیجانی به شما کمک میکند تا متوجه شوید عذرخواهی همیشه به معنای اشتباه شما نیست. به معنای این که شما بیش از خودتان برای روابط خود ارزش قائل هستید.
گیر کردن در فضای کینه مانند رها کردن چاقو در داخل زخم است. در حالی که طرف مقابل به زندگی خود ادامه میدهد، شما هرگز به خود فرصت بهبودی نمیدهید. وقتی شما میبخشید و فراموش میکنید، از این که دیگران احساسات شما را گروگان بگیرند، جلوگیری میکنید. این باعث میشود که همیشه رو به جلو حرکت کنید.
امروزه معمول است که افراد بعد از توافق یا تعهد، به راحتی توافق و تعهد خود را زیر پا میگذارند و خلاف آن عمل میکنند. وقتی عادت دارید که به قول خود در چیزهای کوچک و بزرگ عمل کنید، به قابل اطمینان و قابل اعتماد بودن مشهور میشوید.
یکی از بهترین راهها برای تأثیر مثبت بر احساسات دیگران، کمک به آنها است. اکثر مردم واقعاً برایشان مهم نیست که شما از کجا فارغ التحصیل شدهاید یا حتی موفقیتهای قبلی شما چه بوده است. پس بیایید فکر کنید در مورد ساعاتی که میخواهید خارج از برنامه برای گوش دادن یا کمک به دیگران صرف کنید، چه برنامهای دارید؟ آمادگی شما برای همراهی کردن و کار در کنار آنها چقدر است؟
شما میدانید که هوش هیجانی جنبه تاریکی نیز دارد مانند زمانی که افراد سعی میکنند احساسات دیگران را برای پیشبرد یک برنامه شخصی یا برای اهداف خودخواهانه دیگری دستکاری کنند. و به همین دلیل است که شما همچنان به تقویت هوش هیجانی خود ادامه میدهید تا هنگام انجام این کار از خود محافظت کنید.
تعدادی تست مختلف برای اندازه گیری سطح هوش هیجانی وجود دارد. این قبیل تستها معمولاً به یکی از دو نوع تقسیم میشوند: تستهای خود اظهاری و تستهای توانایی.
تستهای خود اظهاری از جمله متداولترین تستها هستند زیرا اجرا و نمره دهی آسانی دارند. در چنین تستهایی، پاسخ دهندگان با رتبه بندی رفتارهای خود به سؤالات پاسخ میدهند. بهعنوان مثال، در جملهای مانند «من اغلب اوقات احساس میکنم که عواطف دیگران را درک میکنم»، یک آزمون دهنده ممکن است این جمله را بهعنوان مخالف تا حدودی مخالف، موافق یا کاملاً موافق توصیف کند.
از طرف دیگر، آزمونهای توانایی شامل پاسخ دادن افراد به موقعیتها و سپس ارزیابی مهارتهای آنها میشود. در چنین تستهایی غالباً لازم است که افراد تواناییهای خود را نشان دهند، سپس توسط شخص ثالث ارزیابی شوند. اگر میخواهید تست هوش هیجانی را تجربه کنید، در اینجا دو آزمون وجود دارد که میتوانید آنها را بررسی کنید:
تحقیقات نشان میدهد رهبران موفق و مدیران برتر مهارتهای هوش هیجانی را به خوبی رشد دادهاند. این مهارتها باعث میشود تا بتوانند با طیف گستردهای از مردم به خوبی کار کنند و به شرایط متغیر در جهان کسب و کار، بی درنگ پاسخ دهند. در واقع، هوش هیجانی بهعنوان یک عنصر پیش بینی کننده برای موفقیت در عملکرد، ممکن است بهتر از هوش شناختی باشد.
هوش هیجانی بخشی از دانش، خویشتنداری و خرد است. درست همانطور که سالها برای ساختن IQ خود به مدرسه میروید، برای کار روی EQ هم هرروز باید وقت بگذارید. داشتن هوش شناختی بالا به تنهایی کافی نیست؛ اما ترکیب آن با هوش هیجانی بهطور همزمان میتواند فرصتهای بیشماری را برای شما ایجاد کند. در این مقاله به شما توضیح دادیم که هوش هیجانی چیست، چرا مهم است و چگونه میتوانیم آن را تقویت کنیم. پس بیایید از این به بعد فقط به IQ بها ندهیم و در نظر داشته باشیم که EQ در جهان امروز و در کسب و کار حرف اول را میزند.
کارشناس طراحی سایت و تولید محتوا - علاقه مند به دیجیتال مارکتینگ
هیچ دیدگاهی ثبت نشده است.