استراتژی سازمانی یک سند ایستا و غیرقابل تغییر نیست! با توجه به پویایی محیط کسبوکار و ظهور چالشها و فرصتهای جدید، لازم است استراتژی به طور مستمر مورد بازنگری و بهروزرسانی قرار گیرد تا سازمان بتواند در مسیر موفقیت، گامهای موثری بردارد.
داستان دو شرکت، اپل و بلاکباستر، گواه این مدعاست. اپل در دوران رهبری استیو جابز، با اتکا به استراتژیای مبتنی بر نوآوری، طراحی و تجربه کاربری، از شرکتی در حال تقلا به غولی در دنیای تکنولوژی تبدیل شد. در مقابل، بلاکباستر که زمانی امپراطوری اجاره فیلم بود، با غفلت از تحولات دیجیتال و عدم تطبیق استراتژی خود، به ورطه نابودی سقوط کرد.
این دو سرنوشت متضاد، اهمیت حیاتی داشتن یک استراتژی سازمانی را به وضوح نشان میدهد. استراتژی، نقشه راهی است که نه تنها مسیر حرکت سازمان را مشخص میکند، بلکه انعطافپذیری لازم برای عبور از موانع و چالشهای پیش رو را نیز فراهم میکند.
ما در این مقاله از همیار آکادمی، به بررسی و بیان اهمیت داشتن استراتژی سازمانی، ماهیت آن و سطوح مختلفش خواهیم پرداخت.
آیا می دانستید!
83 درصد از مدیران اجرایی می گویند سازمان آنها چشم انداز استراتژیک روشنی ندارد و اولویت های استراتژیک شان به درستی تعریف نشده است. [منبع: Harvard Business Review]
95 درصد از کارکنان یک شرکت از استراتژی آن بی اطلاع هستند یا آن را درک نمی کنند. [منبع: Kaplan and Norton]
سازمانهایی که استراتژی را به اهداف فردی و تیمی مرتبط میکنند، ۴۲ درصد بیشتر احتمال دارد که رشد درآمد را گزارش دهند. [منبع: Bain & Company]
استراتژی سازمانی چیست و چه مفهومی دارد؟
استراتژی (Strategy) در معنای لغوی به معنای نقشه، ترفند و یا راهبر است. در واقع هر برنامه بلند مدتی که برای رسیدن به هدفی مشخص تدوین شود، نوعی استراتژی محسوب میشود.
اما در دنیای سازمان ها، استراتژی، مفهومی عمیقتر دارد و به مجموعهای از تصمیمات و اقدامات کلیدی اطلاق میشود که یک سازمان برای پیشرفت در بلندمدت اتخاذ میکند؛ به عبارت سادهتر، استراتژی سازمانی (Organizational strategy) مشخص میکند که یک سازمان چه کاری را کجا، چگونه و با چه کسانی انجام دهد تا به اهداف و مقاصد خود دست یابد.
انواع مختلفی از استراتژیهای سازمانی وجود دارد که هر کدام در شرایط مختلفی کاربرد دارند. به عنوان مثال، یک شرکت نوپا ممکن است از استراتژی تمرکز بر روی یک محصول یا بازار خاص استفاده کند، در حالی که یک شرکت بزرگتر ممکن است از استراتژی تنوعسازی برای ورود به بازارهای جدید استفاده کند. انتخاب استراتژی مناسب برای هر سازمان به عوامل مختلفی مانند صنعت، منابع و اهداف آن بستگی دارد.
ویژگی های کلیدی استراتژی سازمانی کدامند؟
با در نظر گرفتن این چند ویژگی کلیدی، سازمانها میتوانند استراتژیهایی کارآمد و قابل اجرا تدوین کنند که آنها را در مسیر دستیابی به اهداف بلندمدت خود هدایت میکند.
1. مشخص و واضح باشد.
اولین و مهمترین ویژگی یک استراتژی سازمانی، واضح بودن آن است؛ تمام جوانب استراتژی باید به طور شفاف و روشن بیان شده باشد. این وضوح به ذینفعان مختلف سازمان، از جمله کارکنان، مدیران و سهامداران کمک میکند تا از اهداف و مسیر سازمان آگاه شده و در راستای تحقق آن تلاش کنند.
برای مثال، به جای گفتن سازمان در سال آینده پیشرفت خواهد کرد، باید مشخص شود که این پیشرفت در چه زمینهای (فروش، خدمات، محصول، هزینه) خواهد بود. همچنین باید معیارهای سنجش پیشرفت و اهداف برای هر یک از این زمینهها تعیین شود.
2. واقع گرایانه باشد.
دومین ویژگی کلیدی استراتژی سازمانی، واقعگرایی آن است. استراتژی سازمانی باید با در نظر گرفتن شرایط واقعی و ظرفیتهای سازمان تدوین شود. تعیین اهداف بلند پروازانه و غیرقابل دسترس نه تنها انگیزهبخش نیست، بلکه میتواند منجر به سرخوردگی و ناامیدی در بین کارکنان شود.
یک استراتژی واقعگرایانه، اهدافی را مشخص میکند که با توجه به منابع، اهداف، امکانات، توانمندیها و چالشهای پیش روی سازمان قابل دستیابی باشند. این امر مستلزم انجام تحلیل دقیق محیط داخلی و خارجی سازمان و ارزیابی دقیق نقاط قوت، ضعف، فرصتها و تهدیدها (SWOT) است.
تعیین اهداف کوچکتر و دستیافتنی در قالب یک برنامه زمانبندی شده، میتواند به عنوان گامهای میانی در مسیر رسیدن به اهداف نهایی عمل کند. این امر ضمن حفظ انگیزه و روحیهی کارکنان، به سازمان در پایش مستمر پیشرفت و انطباق استراتژی با شرایط متغیر یاری میرساند.
به عنوان مثال، اگر یک سازمان کوچک با منابع محدود قصد دارد در عرض یک سال سهم بازار خود را دو برابر کند، این هدف ممکن است واقعبینانه نباشد. در حالی که اگر این سازمان هدف خود را برای افزایش سهم بازار به 10 درصد در سال تعیین کند، این هدف واقعبینانهتر و قابلدستیابیتر خواهد بود.
3. قابل اندازه گیری باشد.
یکی از ویژگی کلیدی استراتژی سازمانی، قابل اندازهگیری بودن آن است. به این معنی که باید بتوان پیشرفت موجود را در راستای رسیدن به اهداف اندازهگیری کرد.
برای این کار، باید از شاخصهای کلیدی عملکرد (KPIs)استفاده کرد. شاخصهای کلیدی عملکرد، معیارهایی هستند که برای سنجش عملکرد یک سازمان به کار میروند. انتخاب شاخصهای کلیدی عملکرد مناسب، از اهمیت بالایی برخوردار هستند. این شاخصها باید به گونهای انتخاب شوند که دادههای مربوط به آنها قابل جمعآوری و تحلیل باشد.
البته باید توجه داشت که شاخصهای کلیدی عملکرد نیاز نیست که حتماً کمی باشند. با استفاده از رویکرد درست، دادههای کیفی هم میتوانند اطلاعات مفیدی از وضعیت موجود در اختیار سازمان قرار دهند.
4. بازه زمانی مشخص داشته باشد.
یکی از مهمترین ویژگیهای یک استراتژی موفق، محدود به زمان بودن آن است. به این معنا که باید برای هر بخش از استراتژی، بازه زمانی مشخصی تعریف شود. فیلمها و داستانها به ما یاد میدهند که هر ماجراجویی نقطه پایانی دارد و انتظار برای رسیدن به آن، هیجان و انگیزه را به ارمغان میآورد که کسبوکارها نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
تعیین یک بازه زمانی مشخص برای استراتژی، به اعضای سازمان جهت میدهد و به آنها کمک میکند تا بفهمند برای رسیدن به چه چیزی تلاش میکنند که حس هدفمندی، انگیزه و تعهد را در بین کارکنان افزایش میدهد. این فرآیند به طور معمول در بازههای زمانی ۳ تا 6 ساله تعریف میشود که چارچوبی برای اقدامات و سرعت پیشرفت ارائه میدهد.
رسیدن به اهداف تعیینشده در بازه زمانی مشخص، حس موفقیت و دستاورد را در بین اعضای سازمان ایجاد میکند. محدود بودن زمان، فرصتی برای ارزیابی دورهای پیشرفت و انطباق استراتژی با شرایط متغیر را فراهم میکند.
با محدود کردن استراتژی خود به زمان و تعیین ضربالاجلهای مشخص، میتوانید اعضای تیم را جهتدهی کنید و از انطباق استراتژی با شرایط متغیر اطمینان حاصل کنید. به یاد داشته باشید که یک استراتژی موفق، استراتژیای است که در زمان مناسب، به اهداف تعیینشده دست یابد.
5. اختیارات، قابل واگذاری باشند.
هنگامی که یک استراتژی واضح و متمرکز دارید، نوبت به اجرای آن می رسد. در اینجا، واگذاری اختیار نقش کلیدی ایفا می کند. شما نمی توانید به تنهایی تمام کارها را انجام دهید، بنابراین باید وظایف را به طور موثر به دیگران واگذار کنید.
برای انجام این کار، باید یک سلسله مراتب واضح از مسئولیت ها ایجاد کنید. به این معنی که هر فرد باید بداند که چه وظایفی بر عهده دارد و چه کسی پاسخگوی چه کاری است. این امر از دوبارهکاری و هدر رفتن تلاش ها جلوگیری می کند و همچنین اطمینان می دهد که هر وظیفه توسط فردی انجام می شود که دانش و مهارت لازم برای انجام آن به بهترین شکل را دارد.
واگذاری اختیار نه تنها به شما کمک می کند تا کارها را به موقع انجام دهید، بلکه به رشد و توسعه کارمندان نیز کمک می کند. با واگذاری وظایف چالش برانگیز به آنها، به آنها فرصتی برای یادگیری و ارتقای مهارت های خود می دهید. این امر می تواند منجر به افزایش انگیزه، تعهد و رضایت شغلی شود.
استراتژی سازمانی چه اهمیتی دارد؟ مزایای استراتژی سازمانی
استراتژی، مسیر حرکت سازمان را مشخص کرده و به همه اعضا کمک می کند تا تلاشهای خود را در راستای اهداف متمرکز کنند. هر سازمانی بدون استراتژی، مانند کشتی بدون سکان در دریای مواج، سرگردان خواهد بود.
جهتدهی و تمرکز: استراتژی، مسیر حرکت سازمان را مشخص میکند و به همه اعضا جهت میدهد تا تلاشهای خود را در راستای اهداف واحد متمرکز کنند. این امر از هدر رفتن منابع و اتلاف وقت جلوگیری میکند و به سازمان کمک میکند تا به اهداف خود در زمان کم و به طور مؤثر دست یابد.
تخصیص بهینه منابع: منابع هر سازمان محدود هستند. استراتژی بهینه ترین نحوه تخصیص این منابع را برای دستیابی به اهداف کلیدی مشخص میکند. این امر مانع از هدر رفتن منابع و سرمایهگذاریهای بدون بازده میشود.
افزایش شانس موفقیت: با تحلیل محیط داخلی و خارجی سازمان، نقاط قوت و ضعف، فرصتها و تهدیدها به درستی شناسایی میشوند. استراتژی بر پایه این تحلیلها تدوین میشود و به همین دلیل احتمال موفقیت آن به مراتب بیشتر خواهد بود.
چابکی و انعطافپذیری: با وجود تحولات فراوان موجود در بازار تجارت، سازمانها باید برای تغییرات آماده باشند. استراتژی به گونهای تدوین میشود که امکان تطبیق با شرایط جدید و چالشهای پیش رو را فراهم کند.
انگیزه و تعهد کارکنان: زمانی که کارکنان از اهداف و مسیر سازمان آگاه باشند و نقشی در تدوین استراتژی داشته باشند، احساس تعهد و انگیزه بیشتری برای تلاش و همکاری خواهند داشت.
ایجاد چارچوب تصمیمگیری بهتر: استراتژی سازمانی با شفاف کردن نقشها و وظایف، جریان اطلاعات را در سازمان مشخص میکند و به این ترتیب تصمیمگیری را آسانتر و کارآمدتر میکند.
همسو کردن واحدها و تیمها: استراتژی، اهداف سازمان را با اهداف واحدها و تیمها مرتبط میکند و باعث میشود تا همه در جهت رسیدن به یک هدف واحد تلاش کنند. این امر هم افزایی و بهرهوری را در سازمان افزایش میدهد.
روشنسازی مسیر و اولویتها: استراتژی، مسیر حرکت سازمان را به طور واضح مشخص کرده و اولویتبندی میکند. این امر باعث میشود که همه اعضای سازمان، وظایف خود را به درستی انجام دهند و از انحراف از مسیر اصلی جلوگیری میکند.
3 سطح اساسی استراتژی سازمانی؛ هرمی برای رسیدن به اهداف مشترک
سازمانها، چه کوچک و چه بزرگ، برای دستیابی به اهداف خود به ساختاری منظم و هماهنگ نیاز دارند. این ساختار وظایف و اختیارات را در سطوح مختلف تقسیم کرده و افراد را در قالب تیمها و واحدها به هم مرتبط میکند.
در این سلسله مراتب، هر سطح، وظایف و چالشهای خاص خود را دارد و برای رسیدن به هدف نهایی، با سطوح دیگر در تعامل و وابستگی است. در ادامه، به بررسی دقیقتر هر سطح میپردازیم و با ارائه مثالهایی، مفهوم را برایتان قابل درکتر میکنیم.
1. استراتژی در سطح سازمان
در رأس هرم استراتژی، استراتژی سطح سازمانی قرار دارد. این استراتژی، هدف اصلی و مسیر کلی حرکت سازمان را تعیین میکند. رهبران ارشد سازمان با در نظر گرفتن چشمانداز و ماموریت سازمان، این استراتژی را تدوین میکنند.
در این سطح، سیاستهای کلی سازمان برای پاسخگویی به نیازهای بازار و رقابت با رقبا تعیین میشود. ذینفعان کلیدی سازمان، اطمینان حاصل میکنند که تمامی واحدها و تیمها در راستای این استراتژی حرکت میکنند و بهطور منظم و کارآمد به سمت هدف نهایی گام برمیدارند.
برای مثال فرض کنید شرکتی در حوزه تولید لوازم خانگی فعالیت میکند. استراتژی در سطح سازمان این شرکت میتواند بر افزایش سهم بازار در طی 5 سال آینده تمرکز داشته باشد.
2. استراتژی در سطح کسب و کار
در میانه این سلسله مراتب، استراتژی کسب و کار قرار دارد. در این سطح، با توجه به ماهیت و نوع فعالیت هر بخش یا واحد، استراتژیهای مجزایی تدوین میشود. این استراتژیها باید در راستای استراتژی کلان سازمان باشند و به گونهای طراحی شوند که به تحقق اهداف آن کمک کنند. در این سطح، مدیران هر بخش با تحلیل دقیق شرایط و ظرفیتهای موجود، برنامههای عملیاتی را تدوین میکنند و وظایف و مسئولیتهای هر فرد را مشخص مینمایند.
با توجه به تنوع محصولات، مشتریان و بخشهای مختلف در یک سازمان، استراتژی سطح کسب و کار به تقسیمبندی استراتژی کلان به برنامههای عملیاتیتر برای هر واحد میپردازد.
به عنوان مثال، واحد بازاریابی برای جذب مشتریان جدید برنامهریزی میکند، در حالی که بخش تولید برای افزایش کارایی و کاهش هزینهها تلاش میکند.
3. استراتژی در سطح عملیاتی
در پایینترین سطح سلسله مراتب استراتژی، استراتژی عملیاتی قرار دارد. این استراتژی به برنامهریزی و اجرای وظایف روزانه برای تحقق اهداف کوتاهمدت و بلندمدت سازمان میپردازد.
مدیران عملیاتی در این سطح، با تدوین برنامههای عملیاتی، تیمهای خود را برای انجام وظایف محوله و حرکت به سوی اهداف راهنمایی میکنند.
استراتژی عملیاتی با تمرکز بر فعالیتهای روزانه، نقش کلیدی در ایجاد هماهنگی بین سطوح مختلف استراتژی و تبدیل چشمانداز و اهداف کلان به واقعیت ایفا میکند.
برای مثال استراتژی عملیاتی برای خط تولید میتواند بر کاهش ضایعات و افزایش نرخ تولید روزانه تمرکز داشته باشد و در بخش فروش نیز، بر اجرای کمپینهای تبلیغاتی جدید و افزایش حضور در فضای مجازی متمرکز باشد.
سلسله مراتب سازمانی، چارچوبی نظاممند و هدفمند برای هدایت فعالیتها و تحقق اهداف سازمانی ارائه میکند. با درک درست نقش و وظایف هر سطح و تقویت ارتباطات بین سطوح مختلف، میتوان به انسجام در سازمان دست یافت و در مسیر دستیابی به اهداف گامهای موثری برداشت.
انواع استراتژی سازمانی به همراه نمونه مثال واقعی
انتخاب استراتژی مناسب برای هر سازمان به عوامل مختلفی از جمله نوع فعالیت، چشمانداز، منابع و شرایط بازار بستگی دارد. هیچ استراتژی واحدی وجود ندارد که برای همه سازمانها مناسب باشد.
هدف هر سازمان نوع استراتژی آن را مشخص و معین می کند که همه این ها در چهار رویکرد زیر تقسیم بندی می شود:
1. استراتژی مبتنی بر محصول یا خلاقیت (Product-Based Strategy)
در این رویکرد، سازمان بر ارائه بهترین محصول یا خدمات به مشتریان تمرکز دارد. خلاقیت و نوآوری، کلید اصلی موفقیت در این استراتژی هستند. سازمانهایی که این رویکرد را انتخاب میکنند، به طور مداوم ایدههای جدید را امتحان میکنند و از شکستها به عنوان فرصتی برای یادگیری و پیشرفت استفاده میکنند.
نمونه: شرکت اپل که به خاطر خلاقیت و نوآوری در تولید محصولاتش معروف است، از این استراتژی استفاده میکند.
2. استراتژی مبتنی بر درآمد یا فروش (Sales-Driven Strategy)
در استراتژی مبتنی بر درآمد یا فروش، افزایش درآمد و سودآوری در راس اهداف سازمان قرار دارد. به این منظور، تمام فعالیتها و تلاشها حول محور افزایش فروش و سهم بازار متمرکز میشوند.
در این رویکرد، سازمان به دنبال شناسایی و جذب مشتریان جدید، افزایش تعداد دفعات خرید مشتریان و ارائه محصولات و خدماتی با ارزش افزوده بیشتر به مشتریان خود میباشد.
نمونه: شرکت آمازون که به خاطر تمرکز بر افزایش فروش آنلاین معروف است، از این استراتژی استفاده میکند.
3. استراتژی مبتنی بر خدمت (Service-Driven Strategy)
در این رویکرد، ارائه خدمات با کیفیت به مشتریان و کارکنان در اولویت قرار دارد. سازمانهایی که این رویکرد را انتخاب میکنند، به دنبال ایجاد تجربهای مثبت برای مشتریان و کارکنان خود هستند و معتقدند که رضایت آنها به موفقیت بلند مدت سازمان منجر میشود.
نمونه: شرکت والت دیزنی که به خاطر خدمات عالی به مشتریانش معروف است، از این استراتژی استفاده میکند.
4. استراتژی مبتنی بر فرآیند (Process-Driven Strategy)
در این رویکرد، سازمان بر اجرای دقیق و کارآمد فرآیندها تمرکز دارد. این امر به منظور افزایش کیفیت، ایمنی و کارایی انجام میشود. سازمانهایی که این رویکرد را انتخاب میکنند، به طور مداوم فرآیندهای خود را بررسی و بهینهسازی میکنند.
نمونه: شرکت تویوتا که به خاطر سیستم تولید کارآمدش معروف است، از این استراتژی استفاده میکند.
3 چالش اصلی استراتژی سازمانی که ما ایرانی ها بهتر درک می کنیم!
1- عدم همراستا بودن استراتژی و اجرا
اولین و شاید مهمترین چالشی که سازمانها با آن روبرو هستند، عدم انسجام بین استراتژی تدوینشده و اجرای آن است. گاه ایدههای عالی بر روی کاغذ ترسیم میشوند، اما در عمل به دلیل فقدان برنامهریزی دقیق، تخصیص منابع مناسب و مشارکت فعالانهی تمام سطوح سازمان، به ثمر نمیرسند. زمانی که استراتژی و اجرا با هم همخوانی نداشته باشند، میتواند منجر به سردرگمی، ناکارآمدی و از دست دادن فرصتها شود. سازمانها برای پر کردن این شکاف، نیاز دارند تا اهداف استراتژیک را به برنامههای عملیاتی تبدیل کنند، همه سطوح سازمان را درگیر کرده و درک مشترکی از اجرای استراتژی ایجاد نمایند.
2- ناتوانی در پیشبینی تغییرات بازار
یکی دیگر از چالشهای رایج در استراتژی سازمانی، ناتوانی در پیشبینی و تطبیق با تغییرات بازار است. در دنیای امروز، بازارها به طور مداوم در حال تغییر و تحول هستند و ظهور تکنولوژیهای جدید، ورود رقبای جدید و تغییر در ترجیحات مشتریان، میتواند به سرعت استراتژیهای موجود را منسوخ کند. سازمانهایی که نمیتوانند با این تغییرات سازگار شوند، در معرض خطر از دست دادن سهم بازار و حتی شکست قرار دارند. پایش منظم محیط و توانایی پاسخ سریع به تغییرات بازار برای حفظ جایگاه و مزیت رقابتی حیاتی است.
3- تأکید بیش از حد بر نتایج کوتاهمدت
تمرکز بیش از حد بر سودهای کوتاهمدت به بهای فدای کردن اهداف بلندمدت، میتواند مانع رشد پایدار شود. در حالی که دستیابی به اهداف کوتاهمدت مهم است، سازمانها نباید چشمانداز بلندمدت خود را به خاطر نتایج فوری فدا کنند. برقراری تعادل مناسب بین دستاوردهای کوتاهمدت و اهداف استراتژیک بلندمدت، برای موفقیت پایدار ضروری است.
جمع بندی
برای اینکه یک کسبوکار نه تنها دوام بیاورد بلکه شکوفا نیز شود، داشتن یک استراتژی سازمانی کارآمد نه یک انتخاب، بلکه یک ضرورت است! چه مالک یک کسبوکار کوچک باشید و چه بخشی از یک شرکت بینالمللی، هیچوقت برای بازنگری در استراتژی سازمانی و هدایت کسبوکار خود به سوی آیندهای درخشان دیر نیست.
یک استراتژی دقیق و حسابشده، سازمان را در تمامی سطوح راهنمایی میکند. این استراتژی از تعریف چشمانداز کلی در سطح کلان سازمان تا چگونگی رقابت در بازارهای خاص در سطح تجاری و حتی نحوهی ارتقای کارآمدی بخشهای مختلف در سطح عملیاتی را شامل میشود.
پرسشهایی حرفه ای برای ترسیم نقشه راه استراتژی سازمانی که می توانید از خودتان بپرسید:
چشمانداز بلندمدت ما برای سازمان چیست؟
نقاط قوت و ضعف سازمان ما چیست؟
در حال حاضر چه منابعی داریم و به چه چیزهایی نیاز داریم؟
آیا فرهنگ سازمانی فعلی ما از استراتژی ما حمایت میکند؟
آیا رهبری مناسب برای اجرای استراتژی خود در اختیار داریم؟
برای پشتیبانی از استراتژی خود به چه ساختارهای حاکمیتی نیاز داریم؟
تدوین استراتژی سازمانی تلاشی تیمی است که باید توسط همه ذینفعان کلیدی، از جمله رهبران ارشد، کارکنان، مشتریان و ذینفعان خارجی انجام شود اما در نهایت فایل نهایی توسط یک شخص (مدیرعامل، مدیر اجرایی و…) تأیید و دستور اجرا داده میشود. عوامل متعددی مانند: تغییرات و تحولات اقتصادی، تحولات تکنولوژیکی، تغییرات در ترجیحات مشتریان و رقبای موجود در بازار، میتوانند بر استراتژی سازمانی تأثیر بگذارند.سوالات متداول