Nathan Barry برای سالها به عنوان طراح وب و UI/UX اپلیکیشهای تحت وب و موبایل کار میکرد او برای مدتی رهبری تیم طراحی یک استارتاپ را به عهده داشت اما با پایان کار در آن پروژه تصمیم گرفت که برای خودش کار کند. ایدهی او بسیار ساده بود. او یک کتاب الکترونیک در مورد طراحی نوشت و میخواست آن را با ایمیل مارکتینگ بفروشد. با اولین ایمیلمارکتینگ خود توانست در تنها ۲۴ ساعت بیش از ۱۲،۰۰۰ نسخه از pdf خود را بفروشد. او متعجب از قدرت ایمیل مارکتنیگ شروع به نوشتن دومین محصول آموزشی خود کرد و بعد از چهار ماه در مجموع ۸۰،۰۰۰ نسخه از دو محصول خود را فقط از طریق ایمیل مارکتینگ به فروش رساند.
او به درآمد فوقالعادهای رسیده بود. فقط یک مشکل وجود داشت، این درآمد همیشگی نبود. کسی که یکبار کتاب را میخرید دیگر همان کتاب را دوباره نمی خرید و Nathan هم نمیتوانست هر ماه یک آموزش جدید درست کند و خیالش راحت باشد که این یکی هم خواهد فروخت. او به دنبال محصولی بود که مشتری ثابت داشته باشد و فرد مشترک این محصول شود.
چالش وب اپلیکیشن
Nathan Barry در شرایط خوبی بود، از طرفی کارهای پارهوقت زیادی به او پیشنهاد میشد و از طرفی هم درآمد بالایی از فروش دو pdf آموزشی خود به دست آورده بود. او که در زمانهای بیکاری وبلاگ نویسی میکرد، به همراه یکی از دوستانش چالشی را برای خودش درست کرد. او میخواست با سرمایه اولیه ۵،۰۰۰ دلار، وب اپلیکیشنی درست کند که ظرف شش ماه به درآمدزایی برسد و هر ماه درآمدی حداقل ۵،۰۰۰ دلاری داشته باشد. او میخواست قدم به قدم این مسیر را در وبلاگش nathanbarry.com منعکس کند. چالش سختی بود، مشکل اصلی این بود که او حتی نمیدانست قرار است چه چیزی را بسازد اما در نهایت شگفتی از قدرت ایمیل مارکتینگ و علاقه او به طراحی باعث شد او نقطه اتصال این دو را شروع کند، یعنی طراحی یک سرویس ایمیل مارکتینگ!
شروع ConvertKit
سرویس ایمیل مارکتینگی که خود Nathan از آن استفاده کرد و از طریق آن دو کتاب آموزشیاش را فروخت، MailChimp بود که یکی از قویترین سرویسهای ایمیل مارکتینگ در جهان است. Nathan میخواست سرویسی با همان قدرت اما رابط کاربری بسیار سادهتر با تمرکز بر کاربران غیرحرفهای و وبلاگنویسان بسازد. به همین دلیل شروع کرد به طراحی محیط کاربری و زدن کدهای front end. و یک برنامهنویس زبان Ruby استخدام کرد تا کدهای سمت سرور را بنویسد چون او از برنامهنویسی سر در نمیآورد!
نسخهی اولیه آماده شد و اولین مشتریانش، خود او و دوستانش بودند. در نهایت ظرف شش ماه اول به درآمد ماهی ۲،۰۰۰ دلار رسید که هزینههای خود سایت را هم پوشش نمیداد ولی در کل بد نبود. تا اینجای کار خوب پیشرفت اما در طول یکسال و نیم بعد از آن، هر روز شرایط بدتر میشد و همان درآمد هم هر روز کمتر میشد. در یک میهمانی دوستانه، یکی از دوستانش به Nathan توصیهای جالب کرد. او گفت با توجه به شرایط و هزینهای که هر ماه میپردازد، بهتر است کل پروژه را تعطیل کند و بعد از چند لحظه سکوت گفت، یا همه چیز را دوبرابر کن. درحقیقت Nathan باید انتخاب میکرد که به بنبست رسیده است یا در شیب است.
او یک برنامهنویس تمام وقت استخدام کرد و تمام داراییاش را فروخت تا پنجاه هزار دلار به پروژه تزریق کند. او به صورت مستفیم به هر وبلاگنویسی که میشناخت یا شمارهاش را پیدا میکرد تماس گرفت و سرویس خود را معرفی کرد. آنها امکانات جدیدی به سرویس خود افزودند اما همچنان رشد خاصی نداشتند. بعد تصمیم گرفتند بخشی از سرویسها را به صورت دمو رایگان کنند. این ایده جواب داد و خیلی از کسانی که از دموی محصول استفاده میکردند، مشترک این سرویس میشدند. آنها که برای مدتی فقط ماهی ۱،۳۰۰ دلار درآمد داشتند، از ضرردهی خارج شده و بالاخره به درآمد ۵،۰۰۰ دلار در ماه رسیدند. آنها به هدف رسیدند فقط دو سال دیرتر.
از ۵ هزار دلار به ۶۰۰ هزاردلار در ماه
با ادامهی همین مسیر پروژه به ۲۰ هزار دلار درآمد در ماه هم رسید. بعد از این تیم ConvertKit با تمرکز روی وبلاگنویسان و کسبوکارهای کوچک، افزونههایی برای سیستمهای مدیرت محتوا و فروشگاهساز معروف مثل وردپرس و … ساختند تا برای وبمسترانی که از این سیستمها استفاده میکنند، فرایند ایمیل مارکتینگ خیلی بهتر و راحتتر در داخل سایت خودشان انجام شود. این ایده باعث شد نرخ رشد درآمد به صورت تصاعدی افزایش یابد و هر روز این سرویس معروفتر شود. به صورتی که سرویس ConvertKit دو سال بعد از آنکه زمزمهی ورشکستگیاش به گوش میرسید به درآمد ماهی ۶۰۰ هزار دلار( در سال ۲۰۱۷) و بیشتر رسید. آخرین آمار غیر رسمی، درآمد ماهانه یک میلیون دلار را نشان میدهد و همهی اینها در طول حدود ۴ سال از ابتدای این پروژه رخ داده است.
اشتراک گذاری
علاقهمند به دنیای open source، وب و وردپرس